http://www.irupload.ir/images/hrwztifhps89cxwcm67.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز برای علاقه مندان به داستان ها و افسانه ها، قسمت اول افسانه ایران شاه رو آماده کردم.امید وارم خوشتون بیاد
افسانه ایران شاه
نویسنده:محمد رضا کوچکی
در دوران های کهن در ایران پادشاه دانا و قدرتمندی حکومت می کرد.نام پادشاه سامان بود.او در یکی از شهر های شمالی ایران در نزدیکی یک جنگل تاریک و تو در تو در خانواده ای فقیر و کشاورز به دنیا آمد.سامان در هنگام خورشید گرفتگی به دنیا آمد به همین سبب مردم آن دیار او را شوم پنداشتند و فکر می کردند که او دیوی است که در جسم یک انسان ظاهر میشود.حتی کودکان هم سن و سالش با او بازی نمی کردند.کسانی هم که قصد بازی با او را می کردند توسط والدینشان تنبیه می شدند.
چشم های او از دوران کودکی همیشه سرخ بود.هیچ کس علت آن را نمی دانست حتی مادر و پدرش.او علم را نزد پیرمرد دانایی که او را عاقل می نامیدند فرا میگرفت.پیر مرد هیچ گاه اسم خود را به اهالی آن شهر نگفته بود.در کنار آموختن علم، سامان علاقه زیادی به تیر اندازی داشت اما هیچ کس استاد پسرک نحص شهر نمی شد زیرا می ترسید که اهریمن را آموزش داده باشد.تنها کسی که به او دل گرمی می داد پیر عاقل بود او روزی با یک کمان به دیدن سامان آمد و به او گفت:تیر اندازی بیاموز که با تیر تو اهریمنان کشته می شوند و با اینگونه سخنان او را تشویق کرد.پیر مرد کمان را به او داد و بعد از چند لحظه رفت...
پایان قسمت اول